پرنسس کوچولو

آخرین روزهای سال 92

سلا م فرشته کوچولوی من می دونم که خیلی دیر کردم اما خودت بهتر از هر کسی مدونی که چقدر منو شما سرمون شلوغ آخه هنوز به قول قدیمی ها خونه تکونی هم نکردیم عزیزم پریروز منو بابایی شما رو بردیم پیش دکتر کریمی ایشونم برای شما آزمایش و سونو نوشته کمی نگرانم اما میدونم دختر گل مامی سالم وسلامته .عزیزکم ،یه شیطونه خوردنی شدی دوست داری همش بازی کنیم با هم بابایی که از سره کار میآد یه طوری به در نگاه میکنی که دلش هری می ریزه و بغلت میکنه میگه دوست دارم بخورمت عشقم. شادن جونی اینقر بامزه آبووووووووووووو اااا میکنی باجدیت انگار قله رو فتح میکنی اینقدر به خودت مغرور میشی عشقم نفسم وقتی با نگات دنبالمون میکنی وقتی میخندی وقتی تو چشمای هم نگاه میکنیم بهتری...
13 اسفند 1392

مامانی جونی به دیدن شما اومد ند شمال

عزیزم بابایی و مامانی جونی و دایی جون از تهران 9 دی اومدند پیش ما که سه هفته بود ندیده بودیمشون و دلمون تنگ بوذ و میترا جون هم که کلاس داشت مجبور شد فرداش خودش تنها بیاد و جمعه همگی رفیم دو هزار و خیلی خوش گذشت و کلی عکس انداختیم که چند تاش رو می ذارم..بوسسسسس.(سه ماهگی شادن جون)
22 دی 1392

خنده ی با مزه

پرنسس من تو 1 ماهگی وقتی منو شما تهران بودیم خونه  ی مامانی جونی  پدر ام جون از شمال اومد دنبال ما شما هم اینقدر دلت برای بابی پدرام تنگ شده بود که یه خنده ی با صدا کردی . و حالا که سه ماهت هست بعد از یه مدت طولانی جمعه صبح 20 دی که از خواب سر حال بیدار شدی و میخواستیم حاضر شیم سه تایی بریم بیرون سه بار با مزه خندیدی میخواستم بخورمت به خدا.    
22 دی 1392

شادن کوچولو و تایپ کردن

سلام عشقم امروز یکشنبه 22 دی 92 عزیزم من نیم ساعت که لب تاب رو روشن کردم تا برت مطالب جدید  و خاطره ها و شیرین کاری های جدیدت روبنویسم اما شما جلو تر از من سرت تو لب تاب هست و اینو تایپ کردی hcccccccccccccccccccccccccccccccccccccccccfffff در هین این که دستایه کوچولوت رو کیبرد بود تند تند مانیتورو نگاه میکردی. (اینو باباجونت نوشت بعد از امتحان برنامه ریزی منطقه ای)
22 دی 1392

شادن لالا

عزیزم ٥ شنبه بود که پدرام جون دانشگاه بود و منو شما جشن عکاسی گرفتیم.١٩ آذر وقتی دوربین فلش میزنه این طوری تعجب می کنی. ...
5 دی 1392

گرفتن کاغذ ها در 3 ماه و 6 روزگی

عزیزم نمی دونم که کی بر می گردم به خاطر همین چند تا از عکس هاتو الان میذارم.چون تو این هفته دفاع دارم خیلی سرم شلوغ اما همش منو شما به هم وصلیم خیالت راحت عزیم دو روز پیش برای اولین بار کاغذ هایی که از خلاصه پایان نامم دستم بودو داشتم می خوندم رو هی می خواستی بگیری موفق هم شدی منم دادم دستت تا بیشتر با  اون آشنا بشی. 
5 دی 1392